دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

تقلب

همه ی  زندگی شده تقلب ...

لیلای عزیزم کارش گیره به خاطر اون مراقب ددمنش و این روزها یه چشمش خونه و یه چشمش اشک ...چه تحقیرهایی رو که تحمل نمی کنه و دم نمیزنه ...

  علی هم امروز سر امتحان فیزیک با دوستش تقلب کرده بود اونم خیلی تابلو تو یه ورق تر و تمیز که هیچ شباهتی به چکنویس هم نداشت ... رفتیم آموزش صحبت کنیم ...آخه طبق قوانین ( که خودمم بارها و بارها ار خشک و سخت بودنش شکسته ام) نمره اش 0.25 رد میشه و مشروط و.... بچه ترم اولی ...عزییییییییزم ...هر چند خیلی بهش توپیدم که قبلا خیلی بهش گفته بودم فکر نکنی دانشگاه هم مثل مدرسه است ..تقلب نکن. ولی با این حال دلم براش سوخت وقتی قیافه شونو می دیدم ..جلوی آذری اشکم در اومد ... هیچی نمی تونستم بگم .. آذری هم می گفت خانوم شما که چند ترمه دانشجوی اینجا هستی و می دونی، چرا معترضی ؟ دلداری شون دادم ... آخه می دونم چه ضربه ی سنگینیه... خودمم ترم یکی بودم دیگه ... چوب سادگی شونو بد جوری خوردن...

اونم از زهرا ... از محبوبه شنیدم که امروز از اون هم تقلب گرفتن .. مقاومتشم که می گفت بد داده و میفته ...

 

عجب دنیاییه ... به حال کدومشون گریه کنم ... دلم میسوزه ...چشمام میسوزه ... خدایا هر چی بیشتر جلو میرم خودمو، درد بودنمو، زخم های زندگیمو دارم کمرنگ تر می بینم ... یعنی مدلشون عوض میشه ...ورژن بالاتر میاد...اوج سختی دیگه کجاست ...دارم از بغض خفه میشم ...

 

لحظه هایی بر من گذشت که انگار قرنها در آن زندگی کرده ام ... عمق تجربه در آن لحظات آنقدر زیاد بود که کلمه ای جز سیاه چاله برای آن نمی یابم...