دلم تنگ شده بود،..
برای دوستای صمیمی و همدلم.. برای نگاه های آشنا.. برای مشغله های ذهنی مشترک.. برای بیدار موندن تا 4 صبح و حرف زدن.. برای غش غش خندیدن های بی دغدغه.. برای جوگیر شدن های جمعی.. برای همخوانی های دور آتش.. برای عکس های تکی و کج و کوله!..
این پنجمین سالی بود که اردوی قبل از عیدمون برپا شد.. و چقدر صمیمی تر و بهتر.. دوری هم لازمه ی دوستی های پایداره ....
* ای مولوی عزیز، حرفات خیلی دلنشینه.. چقدر دیر دارم تو رو می شناسم:
چیست نشانی آنک، هست جهانی دگر
نو شدن حال ها، رفتن این کهنه هاست
روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو عناست
عالم چو آب جوست، بسته نماید ولیک
می رود و می رسد، نو نو این از کجاست
نو ز کجا می رسد، کهنه کجا می رود
گرنه ورای نظر، عالم بی منتهاست...
* خدایا، بعد از گذروندن سردترین زمستون، سبزترین بهارو ازت میخوام.. با همه ی پاکی و طراوتش...