-
تغییر
چهارشنبه 15 خرداد 1387 18:00
سه چیز مردم را مجبور می کند که بخواهند تغییر کنند: 1- آنها تا سر حد تحمل خود رنج کشیده اند. آنقدر سر خود را به یک دیوار سنگی کوبیده اند که می گویند دیگر بس است ، خسته شدم. سردرد میگرن آنها قابل تحمل نیست. زخم معده ی آنها شروع به خونریزی کرده و … . دیگر به آخر خط رسیده اند و تقاضای کمک دارند. می خواهند تغییر کنند. 2-...
-
به چالش می کشیم..
پنجشنبه 9 خرداد 1387 12:09
* این چند وقته که به طور رسمی دارم روابط اجتماعی محیط کار رو تجربه می کنم به نتایج جالبی رسیدم.. البته ارتباط و هماهنگی متناسبی بین برقراری روابط خانوادگی، اجتماعی و کاری وجود داره ..یعنی هر کسی که در روابط عادی و روزمره بتونه مدیریت موفقی تو برخورد و رفتارش داشته باشه در محیط کار هم معمولا مشکلی براش پیش نمیاد..ولی...
-
فرصت..
چهارشنبه 21 فروردین 1387 18:47
محبوبم، اگر برای آن به سوی تو می آیم که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی بگذار که در آنجا بسوزم... و اگر برای آن به سوی تو می آیم که لذت بهشت را به من ببخشی بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود... اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم.. مرا از خویش مران... هر چند سیاهم و پر از شرمساری ... ولی ... تو بزرگی.. متبرکم کن.. تا...
-
سال نو و حال نو
شنبه 10 فروردین 1387 17:19
*سین هفتم سیب سرخی است حسرتا که مرا نصیب از این سفره سنت سروری نیست... شرابی، مرد افکن در جام هواست شگفتا که مرا بدین مستی شوری نیست. .. سبوی سبزه پوش در قاب پنجره...آه چنان دورم که گویی جز نقش بی جانی نیست... و کلامی مهربان درنخستین دیدار بامدادی فغان که در پس پاسخ و لبخند دل خندانی نیست... بهاری دیگر آمده است آری...
-
یه اردوی دیگه..
شنبه 25 اسفند 1386 19:04
دلم تنگ شده بود،.. برای دوستای صمیمی و همدلم.. برای نگاه های آشنا.. برای مشغله های ذهنی مشترک.. برای بیدار موندن تا 4 صبح و حرف زدن.. برای غش غش خندیدن های بی دغدغه.. برای جوگیر شدن های جمعی.. برای همخوانی های دور آتش.. برای عکس های تکی و کج و کوله!.. این پنجمین سالی بود که اردوی قبل از عیدمون برپا شد.. و چقدر صمیمی...
-
بوی بهار..
سهشنبه 21 اسفند 1386 16:19
* ای مولوی عزیز، حرفات خیلی دلنشینه.. چقدر دیر دارم تو رو می شناسم: چیست نشانی آنک، هست جهانی دگر نو شدن حال ها، رفتن این کهنه هاست روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نو عناست عالم چو آب جوست، بسته نماید ولیک می رود و می رسد، نو نو این از کجاست نو ز کجا می رسد، کهنه کجا می رود گرنه ورای نظر،...
-
زندگی..
دوشنبه 20 اسفند 1386 10:17
پس این ها همه اسمش زندگی ست دلتنگی ها دلخوشی ها ثانیه ها دقیقه ها ما زنده ایم چون بیداریم ما زنده ایم چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندیم زیرا هنوز بر گستره ی ویرانی های وجودمان پا نشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم... «حسین پناهی»
-
مهربانی، شکرگذاری است.
شنبه 27 بهمن 1386 01:16
روزی که به دنیا آمدی، خدا همه ی وفور نعمت در کائنات را با بخششی کبریایی به تو هدیه داد.. فرشته ای به نام مادر را، که مظهر عشقی بی توقع است، بر بالینت نشاند.. گهواره ی پیچیده در حریرت را دستان پرمهر پدر، نرم به خواب دعوت می کرد.. هر آن چه آموختی، با نگاه پرعطوفت معلم بر لوح دلت جای گرفت... ترانه ی "باز باران، با ترانه،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 بهمن 1386 10:49
آن روز با تو بودم امروز بی توام آن روز که با تو بودم بی تو بودم امروز که بی توام با توام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 بهمن 1386 11:28
مجنون را گفتند: از لیلی خوب ترانند، بر تو بیاریم ... گفت: شما را نظر بر قدح است، من عاشق آن شرابم که از او می نوشم.. بر من کدو بشکسته ای پیش آر در او شراب.. در قدح مرصع سرکه کنید، چه حاصل؟؟ .......
-
من و این روزها..
چهارشنبه 3 بهمن 1386 18:59
* " امام حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود، افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگ ترین دردش را بی آبی ....." دکتر شریعتی *بعد از دو هفته یک دونه از برفای قبلی که آب نشده هیچ، الان داره دوباره برف میاد... زمستان است.... * الهی از روی آفتاب و ماه و ستارگان، از جن و انس و حتی از روی شیطان شرمنده ام که...
-
سپید مثل برف
دوشنبه 17 دی 1386 12:17
واای چقدر برف .. بعد از چندین سال دوباره ورق برگشت و از این جور برف ها اومد .. بعضی جاها تا نیم متر .. همه ی راه ها بسته شده .. همه ی سازمان ها و مدارس و دانشگاها تعطیلند...خوش به حال اونایی که امتحانشون عقب افتاد.. خدایا ممنون از لطفت.. همون قدر که از زلزله چند ماه پیش وحشت کردم ، دیروز از این همه سپیدی و پاکی لذت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 دی 1386 17:30
آدم بعضیا رو فراموش نمی کنه .. فقط به ندیدنشون عادت می کنه ........
-
آتش و دریا
دوشنبه 3 دی 1386 11:34
من باعشق آشنا شدم و چه کسی این چنین آشنا شده است؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه ی آتش شدم که در برابرم دریا بود و دریا و دریا... "دکتر شریعتی"
-
((:
چهارشنبه 28 آذر 1386 10:04
بدون شرح !!
-
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است
سهشنبه 27 آذر 1386 11:51
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری.. و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند. پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 آذر 1386 11:18
"خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان، اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود...... خداوند همه چیز می شود همه کس را، به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل و به شرط طهارت روح..." ملاصدرا
-
آذر است...
پنجشنبه 15 آذر 1386 09:32
قطار می رود تو می روی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سال های سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام (قیصر امین پور)
-
مدار صفر درجه.
سهشنبه 6 آذر 1386 15:06
آخرین قسمت "مدار صفر درجه" رو دیشب دیدم..سریالی بود که به معنای واقعی ازش خوشم اومد، چون همه ی زمینه های مورد علاقه من مثل عشق، مذهب، عرفان و سیاست رو داشت.. شعر تیتراژ پایانیش هم که خیلی هماهنگ با خود داستان ... وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل میآفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمانها...
-
سلامی دوباره..
شنبه 3 آذر 1386 16:41
* سلام ... به خودم ...به وبلاگ فراموش شده م ...و به همه مخصوصاً اونایی که منتظر من نبودند ... بالاخره روال زندگی منم یه خورده از مسیر عادی خودش منحرف شد.. پروژه م تموم شد...!! تو این مدت انقدر همه چی عوض شده که دیگه حافظه م یاری نمی کنه، نگاهی به مطالب قبلی وبلاگم میندازم می بینم " اووووووه ، کجا بودی بشر؟.." البته از...
-
مهربانترین خدا دوست دارمت ...
یکشنبه 7 مرداد 1386 11:49
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ...
-
زمان
پنجشنبه 21 تیر 1386 11:44
یک ثانیه دیگر هم گذشت یعنی اینکه زمان می گذرد یعنی که شاید به اندازه کافی این زمان گذشته باشد اما امروز هم مثل تمام آن روزهایی ست که قرار بود زمان بگذرد ...
-
زخم هایی مثل خوره
جمعه 8 تیر 1386 01:25
* احساس همذات پنداری شدیدی با این قطعه از بوف کور صادق هدایت می کنم، فکر می کنم اینو برای من نوشته : " در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب...
-
زلزله
یکشنبه 3 تیر 1386 15:37
* از این زلزله های اخیر هم گذشتیم .. بگذریم از این که هیبت مرگ رو یه بار دیگه حس کردم.. فقط خواستم از خدا تشکر کنم، خوبه که حداقل سالی یک بار به هر بهانه ای یادم میاره که بالاخره باید رفت، تا این آدم بی خیال و غرق رویا بیشتر به واقعیت ها فکر کنه..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 خرداد 1386 09:51
نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی، آه...
-
۱۰۰ سال گذشت...
سهشنبه 8 خرداد 1386 10:04
اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد...
-
اصلاً اصلاً
جمعه 4 خرداد 1386 10:24
کنکور قبول نشدم .. حتی مجاز هم نشدم .. توقعم زیاده؟ .. نه نیست.. اصلاً هم ناراحت هم نیستم .. اصلاً اصلاً ..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1386 10:38
* هفته گذشته با محبوبه بعد از مدت ها رفتیم بیرون..بیشتر پیاده روی و گشت زنی توی همون مسیر تکراری خرداد تا چهارراه...فرداش هم صبح زود رفتیم نمایشگاه کتاب..گردش خوبی بود، با وجود همه ی تفاوت هایی که داریم، با وجود این که بارها ازش ناراحت شدم، بارها از من ناراحت شده،...برام یه دوست به یاد موندنی و پایداره..دارم یاد می...
-
رها ز شاخه
دوشنبه 3 اردیبهشت 1386 11:34
در آن دقایق پر اضطراب پر تشویش رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت به رودها پیوست و روی رود روان رفت برگ به مرگ اندیش به رود زمزمه گر گوش کن که می خواند سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
-
هوا کمی سرد است، ولی..آفتاب می تابد.
سهشنبه 14 فروردین 1386 18:28
دلم یک خیابون دراز می خواد خلوت با یک قلوه سنگ که بزنم زیرش، بره یکم جلوتر وایسته برسم بهش دوباره ... اونقدر با هم بریم تا برسم به به، به... بدون هیچ شتابی، ولی برسم... فقط برسم بعضی وقتا فکر می کنم اگه مشکل درس و کار و یه عالمه مشغله ذهنی که الان دارم نبود، موقع استراحت یا قبل از خواب به چی باید فکر می کردم؟ ..حتماً...