دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

تغییر

سه چیز مردم را مجبور می کند که بخواهند تغییر کنند:

 

1-      آنها تا سر حد تحمل خود رنج کشیده اند. آنقدر سر خود را به یک دیوار سنگی کوبیده اند که می گویند دیگر بس است، خسته شدم. سردرد میگرن آنها قابل تحمل نیست. زخم معده ی آنها شروع به خونریزی کرده و … . دیگر به آخر خط رسیده اند و تقاضای کمک دارند. می خواهند تغییر کنند.

2-      چیز دیگری که مردم را مجبور می کند که بخواهند تغییر کنند، نوع کند ولی تدریجی نومیدی روح است، که همان ملال یا دلمردگی از زندگی است. این حالت آدمی است که سالها با احساس "خوب که چی" زندگی کرده و حالا درون خودش فریاد می زند "خوب که چی" و می خواهد تغییر کند.

3-      سومین عاملی که مردم را وادار می کند که تغییر کنند این است که ناگهان متوجه می شوند که تغییر ممکن است. اطلاعاتی به دستشان می رسد که باعث می شود بفهمند می توانند از "دور باطل" همیشگی زندگیشان بیرون بیایند و تغییر کنند.

 

"برگرفته از نوشته های دکتر تامس هریس"

به چالش می کشیم..

* این چند وقته که به طور رسمی دارم روابط اجتماعی محیط کار رو تجربه می کنم به نتایج جالبی رسیدم.. البته ارتباط و هماهنگی متناسبی بین برقراری روابط خانوادگی، اجتماعی و کاری وجود داره ..یعنی هر کسی که در روابط عادی و روزمره بتونه مدیریت موفقی تو برخورد و رفتارش داشته باشه در محیط کار هم معمولا مشکلی براش پیش نمیاد..ولی امان از این موقعیت های پیش بینی نشده.. اون وقته که آدم حس می کنه واقعا داره به چالش کشیده میشه..

 

* یه نکته ی دیگه در مورد تلاش همه برای رسیدن به موقعیت بالاتر و بهتر "به هر قیمتی" هست.. طوری که دیگه "شایسته سالاری" معنی نداره و مهم ترین چیز ارتقای موقعیت کاری و میزان حقوق حتی به قیمت له کردن اطرافیانه..

 

* اینا رو دارم میگم که یادم نره این خصوصیات برای من تنزل و امتیاز منفی محسوب میشن .. خدا نکنه منم همرنگ جماعت بشم ... خدا نکنه گرفتار روزمرگی بشم ...