دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

* هفته گذشته با محبوبه بعد از مدت ها رفتیم بیرون..بیشتر پیاده روی و گشت زنی توی همون مسیر تکراری خرداد تا چهارراه...فرداش هم صبح زود رفتیم نمایشگاه کتاب..گردش خوبی بود، با وجود همه ی تفاوت هایی که داریم، با وجود این که بارها ازش ناراحت شدم، بارها از من ناراحت شده،...برام یه دوست به یاد موندنی و پایداره..دارم یاد می گیرم از تفاوت ها به عنوان یه عامل جلو برنده استفاده کنم، ازشون سد نسازم..آره دیگه زندگی همینه..باید خراب کنی تا بتونی بسازی، باید یه چیزی تو ذهنت باشه که یادت بیاره فاصله ساختن و خراب کردن فقط یه تصمیمه..

 

* بازم داره قلبم کدر می شه ..در پی یافتن راهی برای رهایی از روزمرگی ها هستم..

 

رها ز شاخه

در آن دقایق پر اضطراب پر تشویش
رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت
به رودها پیوست
 و روی رود روان رفت برگ
به مرگ اندیش
به رود زمزمه گر گوش کن که می خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها