محبوبم، اگر برای آن به سوی تو می آیم که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی بگذار که در آنجا بسوزم...
و اگر برای آن به سوی تو می آیم که لذت بهشت را به من ببخشی بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود...
اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم..
مرا از خویش مران...
هر چند سیاهم و پر از شرمساری ...
ولی ...
تو بزرگی..
متبرکم کن..
تا در کنار زیبایی جاودانه ات لانه کنم...
خیلی زیبا بود...
موفق باشی...
مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com
سال 1387 هـ.شـ.
راستی:
اول اول اول... D:
سلام
ولی که چقدر سخته که بخواهی رو سیاه و شرمنده به سوی محبوب بری....ولی چه کنیم که در این دوره زمانه خوب بودن کمی سخت شده..
اگه فقط یه لحظه در کنارش باشی ...نمی دونم...پر از نور می شی..پاک پاک...
-------------------------------------------
هستی یا نیستی پسر خاله جون؟
متأسفانه درست حسابیش یادم نیست ولی یه چیز تو این مایه هاست که می گه:
اگر نمی توانم همیشه مایه تو باشم بگذار گاهی زمانی ازان تو باشم
اگر نمی توانم دوست صدیق تو باشم بگذار عشق دروغین تو باشم
.............ولی این طور مرا ترک نکن بگذار در زندگی تو دست کم چیزی باشم
نظر چی بگم شعرهاش قشنگه ولی یه مقدار روش کار کن فضاشو یه مقدار شاد کن.
این شعر رو هم بنوس توی وبلاگت از طرف من:
صفحه ای از عشق را در دل تجسم میکنم /// بر خیالم بر رخی زیبا تبسم می کنم مردمان دیوانه ای دانند من را /// چون که من گاه گاهی تا سحر با شب تکلم می کنم بقیش بماند
سلااااااااااام عزیز
خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
سال نو مبارکککککککککک خیلیییییییییییییییییی
شاد باشی
یا حق