تو هم شبیه دیگران هستی
شیفته ی پرواز
اما هیچ کس شبیه تو نیست
آن ها هیچکدام
بال ندارند...
****************
پسرخاله رو اولین بار یادم نیست دقیقا کی و چطوری حس کردم ... شاید جشن فارغ التحصیلی بود. دنبال «ترین ها» و یه شخصیت کارتونی برای همه بچه های کلاس بودیم ... نوبت من که شد بچه ها با هم گفتن : پسرخاله !! شاید خو دمم از این که یه دفعه یکی رو انقدر شبیه خودم پیدا کرده بودم به طرز خفنی تعجب کردم ... این کلمه خفن دو سه هفته س افتاده تو دهنم . همش به خاطر مصاحبت با بچه های معماریه(: خلاصه از اون به بعد من بودم و پسرخاله ... پسرخاله بود و من ... جریانات زندگی من هم مخصوصا تو این تابستونی که گذشت بیشتر باعث شد درونگراییم تشدید بشه ... اینو حداقل و حد اکثر خدا خوب میدونه ....
حالا می تونم پسرخاله رو درک کنم ... ساکت ولی با یه دنیا حرف .... شاید گوش شنوایی نبوده . شایدم دردهای زندگیش انقدر عمیق بودن که حتی گوش های شنوا هم طاقت شنیدنش رو نداشتند ... چرا باید فقط رو ظاهر یه نفر قضاوت کرد ... چشم ها خیلی چیزها رو نمی بینند و کسی چه میدونه چشم ها چه چیزهایی رو دیدن و قدرت بیان ندارند .......
سلام.امیدوارم تو دنیای وبلاگ نویسی موفق باشی
ایول!
آره من از بچگی ریاضیم خوب بود
************************
مرسی که سر زدیو نظر دادی
************************
من هر روز یک مطلب جدید میزارم بازم سر بزن
واقعن جالب و تو دل بورو بود..من که لذت بردم.....
پسر خاله رو میگم....
موفق باشی.........................................