دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

هوا کمی سرد است، ولی..آفتاب می تابد.

دلم یک خیابون دراز می خواد

خلوت

با یک قلوه سنگ

که بزنم زیرش، بره یکم جلوتر وایسته‌

برسم بهش دوباره ...

اونقدر با هم بریم تا برسم به

به،

به...

بدون هیچ شتابی،

ولی برسم...

فقط برسم

 

بعضی وقتا فکر می کنم اگه مشکل درس و کار و یه عالمه مشغله ذهنی که الان دارم نبود، موقع استراحت یا قبل از خواب به چی باید فکر می کردم؟ ..حتماً به مشکلات جدیدی که شایدم حادتر و سخت تر باشن .. بالاخره روال معمولش اینه که تا این کره خاکی می چرخه و هستیم، نگاه که می کنیم، شادی، غم، خوشی، جدال، اندوه، هیجان، مهر ...همه جوره شو می بینیم ... بعداً به این نتیجه می رسم که خدایا زندگی خوبی دارم..ازت ممنونم.

پ.ن: بعضی آدما می تونن زود خودشونو قانع کنن.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد