دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

دنیای پسرخاله

روح من کم سال است.. روح من گاهی از شوق، سرفه اش می گیرد...

رها ز شاخه

در آن دقایق پر اضطراب پر تشویش
رها ز شاخه بر امواج بادها می رفت
به رودها پیوست
 و روی رود روان رفت برگ
به مرگ اندیش
به رود زمزمه گر گوش کن که می خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها

نظرات 1 + ارسال نظر
شاذه دوشنبه 3 اردیبهشت 1386 ساعت 11:42 http://shazze.blogsky.com

سلام
شعرت بد نیست. ولی توی این صفحه بیشتر از همه آن مطلب سالهای حرام به دلم نشست. راستی که زیبا بود.
می گم اگه دختری چرا پسرخاله؟ فقط برای این که دلم خواست چی می گی تو؟! اینجا خونه ی توئه. البته هرچی دوست داری می تونی بنویسی. منظور منم فقط نظری بود و گذری....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد